قندعسلم پوریاقندعسلم پوریا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره
مامی پوریامامی پوریا، تا این لحظه: 31 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره
جناب پدرجناب پدر، تا این لحظه: 39 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره
یکی شدن دلامونیکی شدن دلامون، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

♥عشقم پوریا♥

2تامروارید کوچولو...

فرشته کوچولوی من امروز دوشنبه در 6ماه و13 روزگیت 1دندون کوچولو درآوردی و 5 روز بعدش اون یکی دندونت دراومد ...مبارکت باشه گلکم...البته صبح که بابایی خواب بود آروم آروم رفتی و گوش بابایی رو محکم گاز گرفتی بیچاره حسابی دردش گرفت اما عوضش یه ماچ گنده ازت گرفت...قربونت برم نفسم... ...
2 دی 1392

خلبان کوچک...

پوریا جونم از وقتی طعم آغوش گرم مامان و بابا رو چشیدی دیگه نمیذاری بشینیم بیچارمون کردی مامان جون...به قول یکی از دوستان فکر کنم میخوای خلبان بشی چون اصلا رو زمین تاب نمیاری ..قربونت برم که اینقد زرنگی ...
20 آذر 1392

تبریک و تشکر ویژه...

تشکر کردن نشانه محبت است محبت به کسی که برایت معرفت خرج کرد... از همین جا از خانوادم الاخصوص مامان گلم و همچنین از دختر خاله عزیزم که زحمات زیادی برای من و پوریا جون کشیدن تشکر میکنم انشاالله بتونم تو خوشیاتون جبران کنم عزیزم  پیوندتان را با تقدیم هزاران گل سرخ تبریک میگویم و زندگی پر از عشق و محبت را برایتان آرزو میکنم آرزومند خوشبختی شما    ...
20 خرداد 1392

آخرین روز انتظار...

وااااای خیلی خوشحالم چون میدونم فردا یه نازنین که 9 ماه انتظارشو کشیدم به جمع خونوادمون اضافه میشه و گرمی زندگیمون دوچندان میشه...   امروز 18 خرداده :از خواب که بیدار شدم رفتم زودی ناهار درست کردم خونه رو مرتب کردم چون قراره یه مهمون گل بیاد (دختر خاله گلم)...تا اومدنش لحظه شماری کردم...بعد ناهار با بابابی و مهمون عزیز رفتیم بیرون و پستنی خوردیم و جنگی برگشتیم خونه چون مامان جون و خاله عاطی توی راه اومدن به خونمون بودن...وقتی رسیدیم بابایی رفت سرکار و جمع زنونه شد وکلی حرف زدیم و خندیدیم و عکس گرفتیم...خیلی خوش گذشت... ...
18 خرداد 1392